داستان جالب آدیداس

در میان روز های جنگ جهانی دوم ، جنگ بین دو برادر نیز آغاز شد. اختلاف ها به سرعت بالا میگرفت و وضعیت تنش زای آنها اوضاع را روز به روز وخیم تر می کرد تا اینکه به لحظه ی های سرنوشت ساز شرکت و کارخانه آدیداس نزدیک تر میشد.

نطفه ی کدورت شدید بین دو برادر زمانی آغاز شد که در یک روز، بمب های متحدین در نزدیکی محله ی زندگی آنها سرازیر شد و مردم آن شهر به سمت پناهگاه ها رفتند. رودولف با خانواده خود زودتر به سمت پناهگاه ها رفتند.

ساعاتی بعد که برادر کوچکتر آدولف تنها به پناهگاه رسید به طور اتفاقی رودولف را دید. آدولف که به شدت از دست متحدین عصبانی بود جمله ای را به زبان آورد که بزرگ ترین سوء تفاهم را رقم زد.

آدولف گفت : باز هم سر و کله این عوضی ها پیدا شد. رودولف این حرف را به خود گرفت و فکر کرد که آدولف این حرف را به او و خانوده او گفته است. در حالی که بعد ها در زندگی نامه ی آدولف به صراحت نوشته شده بود که منظور او از این جمله متحدین بوده نه بردار و خانواده برادرش.

این جمله باعث شد که رودولف کینه ای از آدولف به دل بگیرد که آنها را به دشمنان یکدیگر تبدیل کند.

مدتی بعد آمریکایی ها رودولف را به اتهام همکاری با اس اس (SS) متهم کردند. رودولف بعد ها بعد از آزادی و تبرئه شدن، بارها گفت که این اتهام را آدولف به او زده و او وی را به آنها تحویل داده است.

سال 1947 میلادی رابطه ی بین این دوبرادر نه تنها درست نشد شد بلکه به دشمنی ای شدید تبدیل گردید.